عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی
عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی

کار جدید

هی و دوستای عزیزش تصمیم دارن یه کار اشتراکی بزنن که هی میخاد تو این کار سرمیه بذاره و صب تا عصر سرکار اصلیش باشه و بعد ازظهرش بره سراین کار...این کار شکمیجاته...جمعه صب هی زنگ زد که داره همراه دوستاش میاد تهران که برن اون مغازه درمورد نماینگی اون مغازه تحقیق کنن و منم اماده باشم که منم ببرن با خودشون....منم تندی اماده شدم و بچه ها اومدن دنبالم و ظهرشم ناهار دسته جمعی رفتیم خونه ملی...اخه ملی رو میخاستیم با خودمون ببریم خونه هی پیش مهر...خلاصه رفتیم و برگشتیم و کلیم گفتیم و خندیدیم و دوستای هی رو رسوندیم خونه هاشون ...ملی واسه مهر کادو نخریده بود و رفتیم کادو بخره پیدا نکرد و تصمیم گرفت پول بده بجاش، ملی رو رسوندیم جلوی در خونه هی اینا و اونم رفت...بعدم دلم میخاست میرفتم عیادت مامان هی که عمل کرده اما اصلا هم روم نمیشد هم خیلی زشت بود رفتنم و فقط وقتی باهی دوتایی شدیم و برمیگشتیم تهران یادم رفت به هی سفارش کنم از طرف من عذرخواهی کنه و سلام برسونه براش از طرفم کمپوت بخره....شام جیگر و کباب ترش خوردیم و هی همه حقوقش رو به حسابم واریز کرد برای جمع کردن  یه برنامه هایی داریم ، بعدش موقعی که رفتم خونه یادم اومد که به هی بگم از طرفم کمپوت بگیره و به مهر هم مسج دادم و جویای حال مامانشون شدم و خلاصه وقتی هی کمپوتارو از طرف من برده بود مامان هی خوشحال شده بود و کلی تشکر کرده بودبعدشم به بابای هی گفته بوده من براشون کمپوت  فرستادم

هی دیشب خیلی خوب بود....هنوز خط صافم....مرسی هی عزیزمخدایا سرنوشت ما دوتا رو اونجور که خوبه رقم بزن

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.