چهارشنبه ای با هی رفتیم پیش دکترش که نامه بگیره برای بیوپسی از بیمارستان عرفان و بعدشم دوتایی رفتیم پارک گفت و گوی گیشا...کلی عکس و پیاده روی و شامم خوردیم و بعدش هی یکمی حرف زد و در نهایت یکمی منم گریه کردم و هی میگفت نگران این قضیه نباش و خلاصه میخاستیم بریم میلادنور شومیز بخرم برای جمعه تولد شیوا که انقد شلوغ بود و هی هم میخاس بره فوتبال که پشیمون شدیم.