عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی
عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی

کله پاچه و مه

خب این چهارشنبه ای که گذشت هی صبح هماهنگ کرد باهام که قبل از کار رفتیم یه جا و یه کله پاچه خوشمزه خوردیم چقدر لذت بخش بود...بعدشم یه سری حرفا زدیم...اولا که هی و باباش باهم حرف زدن و بابای هی بهش پیشنهاد داده که برای سرمایه گذاری پولش بره بازار و بعدم به هی گفته که بزودی قبل از اینکه عروسی تو و شی سر بگیره واحد تو رو اماده میکنم بهت میدم  تا وقت خواستگاری اعلام کنیم که من بهت یه خونه میدم و بعد میتونین با شی  بفروشیدش و برید تهران یه خونه کوچیکتر بخرید...یا همینجا باشید....یا هرکاری میخاین کنید... به هی اطمینان داده که خیالش از این بابت راحت باشه و هی همه مدتی که برای باباش کار کرد پولش دست باباش مونده و به هرحال الان با کمی کمک میتونیم یه واحد از خودمون داشته باشیم...بعد اینکه راجع به اینده مالی و موقعیتمون کامل صحبت کردیم و یه سری چیزا رو بازم جمع بندی کردیم...بعد هم هی منو رسوند محل کارم...این اخر هفته تولد مهر هست و هنوز براش کادو نگرفتم...هنوزم  نمیدونم که چی باید بپوشم و چون تولد خونه هی اینا هست باید به مامان اینا بگم مهر خواهر هی دعوتم کرده در صورتیکه تولد سوپرایزیه...امروزم داریم تولد سوپرایزی یکی از کاپلها که ماههای اینده دارن رسمی میشن و هی از کار میاد دنبالم که  منم تو ماشین حاضر میشم کلی حرف دارم  ولی کلیم کار دارم...
اینجا برام مثل یه دفترچه خاطرات خصوصیه که چندتام مخاطب صمیمی داره که قدیمین اما بیشتر هدفم از این نوشتنه ثبت خاطراته

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.