سال نو مبارک...ایشالله امسال پر باشه از سلامتی و خوشی و خبرای
خوب....تعطیلات مثل باد گذشت...ما کل تعطیلات تهران بودیم و فقط روز 12 هم
صب رفتیم زادگاه پدری تا سیزدهم شب...هی اینام از 3 عید رفته بودن شمال و
امسال ویلا ساخته بودن و اونجا بودن تا 9 هم و فرداش دهم همدیگرو تو سال
جدید دیدیم و رفتیم سینما"من سالوادور نیستم" و کلیم باهم حرف زدیم و غذا
تو تجریش خوردیم

بعدشم
هی کمی زودتر رفت چون مهمون میوم خونشون برای عید دیدنی...روز زن و مادر
هم گذشت و هی جون حواسش نبود روز زن بوده و بعد بهم تبریک گفتش

روی هم رفته تعطیلات زود گذشت و هنوز دلم میخاستشون

من
امسال اگه خدا بخاد میخام برای زادگاه پدریم و این تاریخ قدیمیش یه قدم
بردارم و سال اینده این موقع اگه بشه اماده خواهد بود ....یه شرح وقایع از
قدیم تا امروز از زبون همه قدیمیا که شاید یه مستند بشه...این برام
رسالته...این اولین هدف در جهت اصالتم...کارای دیگ هم هست که انجام
میدم...امسال سال من و هی جونه....امید دارم که هی بزودی سلامتیش رو بدست
میاره و هردو معتقدیم تصویری که تو اسفند 95جلوی چشماونه دستامونه که یه
حلقه توش میدرخشه

همراه با لبخندای گنده.....