دیروز از شرکت اف بودم و قرار شد دوشنبه به جای اینکه هی با باباش بره رادیوتراپی من همراهش برم که فرصتیم باشه واسه دیدنش

صب دوشنبه اماده شدم که هی گفت مهر خواهرش هم میاد ، احتمالا پدر هی موافقت نکرده هی تنها بیاد و خواهرش اومده تا نگران نباشن اون جاهایی که رو که من پیش هی نیستم...دوس داشتم دوتایی بودیم آخه دلم واسه دوتایی بودنمون تنگ شده و یه عالم حرف زدن ولی خواهر هی مهر هم همراهمون اومد...خلاصه تا رسیدنمون به بیمارستان با مترو رفتیم چون هم خلوته اون ساعت و خنک و سایه هست و هی ساعت طولانی تو ترافیک نمیمونه...هی صورتش ورم داره و تپل ترم شده اما خداروشکر سرحاله...روحیه ش خوبه ...دکتر براش 35 جلسه رادیوتراپی نوشته و قرص تمودال تجویز کرده...برای از بین رفتن باقی مانده غده که دوباره رشد نکنه به امید خدا....بعد از 35 جلسه باید بازم دکتر ببینه که موردی نباشه...هر روز 5 بار تو هفته به اندازه 2 دقیقه رادیوتراپی داره و بعد برمیگرده خونه ولی دیروز خودش پیشنهاد داد بریم سینما فیلم بارکد رو ببینیم...من و مهر گفتیم ممکنه خسته بشی ولی گفت حالم خوبه و میخام بریم...ماهم که دوس داشتیم پس رفتیم سینما

تو سینما باز یه حسی اومد سراغم که نمیدونم چجوری باید بگمش....اصن نمیدونم چجوری باید راجع بهش فک کنم حتی! هی بین من و مهر نشسته بود و یکمی که از فیلم گذشت ،هی خم شد جلو و پوزیشن نشستنش رو برای اینکه خسته نشه تغییر داد و مهر دستش رو برد پشت کمر هی و شونه هاش و مرتب کشید رو پشتش و هم برای ماساژ دادنش و هم برایاینکه بخاطر کولر سردش نشه و هرازگاهی با ناخناش گردن و پشت هی رو ماساژ می داد...من متاسفانه وقتی ببینم هر دختری تماس فیزیکی با هی داره(تماس فیزیکی منظورم کارایی که یه پارنتر و یه عشق باید بکنه...مثل ناخن کشیدن به پشت ماساژ دادن و یا چیزایی که خودمون میدونیم چیه) ناخوداگاه یخ میکنم و میرم تو خودم!وقتی این صحنه رو دیدم یکمی از سمت هی فاصه گرفتم و مشغول فیلم بودم و نصف ذهنم به سمت دستی بود که پشت هی هست و جای من بود!هی هرازگاهی دستام رو تو دستاش میگرفت و متوجهم میکرد که چقدر داره لذت میبره ازینکه سالمیم و کنارهم و منم خوشحال بودم اما دلم میخاست مهر(که خدا میدونیه خیلی دوسش دارررررم) بلد بود که وقتی شی کنار هی هست اجازه بده شی اینکارارو انجام بده و دستش رو از پشتی صندلی هی برمیداشت ... اصلا دوس دارم مهر وقتی من هستم خودش بدونه که نباید یه سری کارا رو کنه ...به این فکر میکنم اگر من جای مهر بودم تو سینما حتما میرفتم ناخوداگاه پیش شی مینشستم و با هی کاری نداشتم خیلی و این اجازه رو میدادم که هی و شی بیشتر بهم نزدیک باشن....من میدونم مهر قلبش مهربونه وحس عشقش به هی بی اندازس...خدا بالاسرمه و میدونه چقدر این خواهر و برادر رو دوس دارم اما دلم میخاد مهر یه کارایی رو که مخصوص به دوتا عشقه برای هی نکنه

نمیدونم این چطور و کی وبا چه حرکتی قابل درست شدنه؟
اصلا نمیدونم من خیلی رو هی حساسم یا حق دارم...
خلاصه بعد از فیلم یکمی تو خیابونا راه رفتیم با مترو برگشتیم و تو مترومن و مهر از اول تا اخر باهم کلی حرف زدیم...مهر بی اندازه دوس داشتنیه و بی غل و غش و اینو هر چی میگذره بیشتر میفهمم و یه سال از هی کوچیکتره...مهر تا این سنش با وجود زیباییش و خصوصیاتش هنوز نتونسته با پسری دوست باشه و خیلی از این بابت احساس تنهایی میکنه،مشغول صحبت بودیم که هی از بخش مردونه واگن خودش رو به مارسوند و گفت:"شی 37 امین ماهمون مباررررک"
خیلیییییییییی خوشحال شدم که بیادش بود....مهر هم گفت:"ببین دوستت داره که یادش بوده"

از انصاف نگذریم روزای بیمارستان مهر بارها منو پیش هی نشوند و گفت:"دستش رو بگیر من به قدرت عشق خیلی ایمان دارم"
خلاصه تو ایستگاه اخر خداحافظی کردیم و من برگشتم به خونه.