جمعه ای که گذشت خونه هی اینا بودم ، دوشب قبلش مامان هی بهم رو تلگرام مسج داد و گفت حتما بیا خونمون و دعوتم کرد و فردا شبش هی گفت مامانم گفته از شی بپرس چی دوس داره براش بپزم؟

روز جمعه میخاستم با تاکسیا برم که تاکسی نبود و هی گفت با اژانس بیا...هیچوقت دست خالی جایی نمیرم(جایی نظورم ادماییه که مهمون خونشونم و کم میرم)براشون مثل دو دفعه قبل یه خوراکی کوچیک گرفتم و رفتم دیدنشون...ناهار لوبیا پلو بود و مامانش دلش به یه نوع ساده راضی نبود و یه مدل ساندویچم مهر زحمت کشیده بود...ناهار رو دورهم خوردیم و کلی حرف زدیم...مهر باید میرفت سرکارش و عذر خواست و باباش اومد دنبالش که برسوندش...بعد که باباش برگشت اونم ناهار خورد و کمی حرف زدیم و مامان هی کنار نشست و از تو اینستاگرامش شروع کرد به نشون دادن مدل مبلا و کارای چوبی که میخاد برای خونش بخره و نظرم رو خواست... بعدش قرار شد من و هی دوتایی بریم دنبال مهر از کار بیارمش خونه و بعدشم من و هی بریم یه محوطه روباز که دوستامون جمع بودن تا به اونا ملحق شیم و یکمی کوتاه دورهم باشیم....تا مهر از محل کارش بیاد بیرون با هی حرف زدیم ، درمورد کارش و اینده و همه چی...هنوز مهر نرسیده بود که هی گفت:" عیب نداره مهرم باهامون بیاد پیش بچه ها؟" اولش گفتم"باشه بیاد" ولی بعد یهو دیدم دلم نمیخاد مهر بیاد، نه که دوسش ندارم اما نمیخام که مهر رو با روابط دوستی قاطی کنم....یهو گفتم"هی نمیخام بیاد" گفت:" باشه"نارحتم نشد گفت باهات مشورت کردم...داشتیم میرفتیم سمت خونه که مهر رو برسونیم هی به مهر گفت:" مهر من میبرم نیلوفررو پیش دوستاش کوتاه کیشینیم و برمیگردیم" خلاصه مهر رو رسوندیم و هی اماده شد و برگشتیم پیش بچه ها...کلی دور هم بودیم و برگشتیم باز دوتایی...بعد مهر موهامو واسم فر کرد و یکم راجع مد باهم دوتایی حرف زدیم بعدشم دیگه دوستای من که میخاستن برگردن تهران اومدن دنبال من...موقع خداحافظی مامان هی بازم تاکید کرد زیاد بیا پیشمون...نری دوباره دیر بیای و منو بوسید...فوق العاده مهربونه

خداحافظی کردیم و پیش بسوی تهران
شب موقع خواب خیلی ارمش داشتم و به هی گفتم هی نارحت نشدی ازاینکه گفتم مهر نیاد؟
گفت: نه
گفتم:میخام بدونی دوسش دارم اما چه الان و چه اینده دوس ندارم مهر با روابط دوستیمون قاطی شه...مهر با فامیلا قدمش سر چشم اما تو دوستامون نبودنش بهتره
استدلالم اینه که من و هی تو فامیل رعایتایی داریم که تو دوست نداریم...کارایی که میکنیم،جاهای که میخایم بریم یا هرچی با دوستامون خیلی کوله...همه دوتایین، فازش متفاوت از فضای خونواده هاس و من نمیخام با بودن مهر همش معذب باشم و در شمن از فاز زوج دوتایی بودنمون خارج شیم...این خیلی منظقیه که من بخام مهرنوش تو چهارچوب فامیل بمونه و حد و حدود و نزدیکیامون تعریف شده باشه...مسلما اگه تو یه مهمونی مهر باشه شاید من خیلی نتونم به هی بچسبم یا کارایی که دوس دارم بکنم و همینطور هی معذب هست و اینجوری حواسش به مهرم هست ! امیدوارم مهر هم با یه مرد خوب اشنا شه که از تنهایی دربیاد و بتونه این لحظه هاش رو با اون مرد پر کنه چون در واقع نه من و نه هی مسول پرکردن تنهایییش نیستیم و مهر هم باید یه بال پرواز داشته باشه تا اون بهش محبت کنه و کنارش باشه...اما تا اون لحظه کنارش هستیم و مخصوصا خودم خیلی هواشو دارم اما قرار نیست چون تنها میمونه یا هرچیزی من ایده ال های رابطم رو فرا کنم...من فقط یه بار زندگی میکنم و از کل دنیا یه مرد هست که مسول زندگیه من وخودشه و نمیخام تو این مورد فداکاری کنم یا تعارف کنم!خیلی جدی میگم از این موضع خودم کوتاه نمیام
ابته که هی عزیزم خیلی خوب پذیرفت ان درخواستم رو

یکشنبه این هفته که میاد هفته اول مرداد هی رادیوتراپیش تمومه...هورااااااااا
*از نظرای قشنگ و مهربون و مثبتتون ممنونم دوستای گلم...بخشین که هیچ نظری رو پابلیش نمیکنم!و خوشحالم اینجا یه جای امن ورمز داره واسه ادمای خوب ومثبتی که قراره اینجا ارمش بگیرم نه اینکه چالش داشته باشم و عصبی شم