شصت و پنج روز دیگه عید نوروز میاد ، خوبه که هنوز واسسش ذوق زیادی دارم

بعضیا با گذر زمان دیگه اون ذوقشون واسه سال نو میره اما واسه من حسش عالیه!!!همونقدر نو ....همون قدر بکر.
دیروز هی از محل کار جدیدم اومد دنبالم و رفتیم یه کافه و چند ساعت نشستیم و حرف زدیم و کلی درد و دل ... از همه قشنگترش گل نرگس یهویی و ماست بستنی خوشمزم بود... چهل و چهارمین ماهمون هم تموم شد...بهترین حس اینه روی میز ارایشیم گل تازه نرگس هست

مرسی هی...بهم میگه همه فکر و ذکرم اومدن به خونتونه....اضطراب داره و اینو میفهمم....چشای هی بی اندازه صادق و عاشقه

و راستش دیگه از این دوریا و این محدودیتا به شدت کلافه ام و فقط منتظرم اما از همین روزای گذر و با قیمونده هم نهایت لذتم رو میبرم...
دیروز داشتم دنبال یه وقت خالی لابه لای وقتام میگشتم که کلاس نقاشی رو توش جا بدم و این بومم رو هم تموم کنم این ور سال و ترم بعد رو سال اینده بردارم و بوم جدید رو شروع کنم...بعدم اینکه میخام اینورسال اگه اوکی شه بعد از مدتها موسیقیم رو که داره خاک میخوره دربیارم و با معلم خصوصی شروع کنمش...این دوتا قسمت هنری یعنی موسیقی و نقاشی تو برنامه هام جای ویژه و جنبه حال خوب دارن...من چقر با دنیای هنر لذت میبرم از زندگی ...ساعتها تک نوازی فلوت گوش میدم و کتاب میخونم روزای تعطیل و هیچوقتم ازش خسته نمیشم

جمعه یه نیمچه خونه تکونی کردم که کلی حالم رو خوب کرد...