عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی
عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی

جمعه با مهر و هی

جمعه ای هی قرار بود با مهر بیاد ما مهر رو برسونیم خونه دوستش و خودمون بریم بیرون اما وقتی رسیدن پیشم فهمیدیم دوست مهر نیست...مامان مهر برام با کبابی خوشمزه فرستاده بود وسه تایی خوردیم  و گفتیم و خندیدیم...رفتیم پارک و بعدشم شام رفتیم ترنج ستارخان و کلی تو لوسر فروشی هارو گشتیم اخه مهر میخاد واسه دخترعموش یه کادویی بخره ...دخترعموش هم سنه منه و سال اینده عروسیشه ولی خونش رو چیده...خیلی عکساش رو دیدم خوشم اومد...اسپورت و شیک بود...با مهر و هی کلی حرف زدیم و اخر شب رسوندیمش خونه دوستش و هی هم منو رسوند خونه مامان بزرگ...قبلشم هی باهام دردودل کرد که خیلی دست دارم...گفت شی پریشب مامانم و مهر داشتن از تومیگفتن!تو خیلی خوبیییی....همه دوست دارن شی
مامان دیده بود از ماشین هی پیاده شدم و منم وقتی اومدم گفت با هی و مهر بودم و یکمی حرف زدیم و گفتم دوس دارن زودتر بیان خونمون ولی من گفتم درگیر کار و اسبابکشی هستیم و سال اینده تو بهار بیان...
مامانم به شوخی و غیرمستقیم گفت:"پس امسال اولین سالیه که قراره کادوی ولنتاین بگیری و ولنتاین داری"

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.