عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی
عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی

اولین روز اسفند 94

و حالا بیست و هشت روز دیگه سال 95 شروع میشه...نسبت بهش حسای خوبی دارمدلم روشنه...بهار داره میاد و من ذوق دارم...خونه جدید رو خیلی دوس دارم و به خصوص اتاقم رو...این دو روز اخر هفته میز ارایش و روتختی جدیدم رو گرفتم و هنو کلی کارای خرده دارم واسه انجام دادن...دیروز هی با خانوادش اومد تهران ولی چون مهمون خونه خاله بودن و هردفعه میومده از وسطش میومده دنبال من این سری گفت زشته و ازم خاستن پیششون باشم و این شد که جمعه چون تنها بودم خودم زدم بیرون و کلیم گشتم...این پایان سالی کلی کارا دارم برای انجام دادن...ولی در وهله اول همه توکلم به خداس برای اینکه تشخیص دکتر هی یه مسئله بی خطر باشه و هی عزیزم مثل همیشه شاد و سلامت باشهبرای عزیزم نذر کردم اگه مشکلش جدی نباشه یه پولی به یه خانمی که میشناسم برای کمک بدم....خدایا شکرت....تو مصلحت هارو میدونی...هر چه به خیر و صلاحه مقدر کن

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.