با دوستای قدیمی هماهنگ کردیم هرماه تولد هر کی بود دسته جمعی سوپرایز کنیم...ایندفعه نفر اول عروسک بود که با دوس پسرش هماهنگ کردیم اوردش یه کافه و ماهم یهو ظاهر شدیم جلوش و کلی حال کرد همگی واسش یه عطر خریدیم و کیک...هی و دوس پسر عروسک و ادوارد شوهر امو هم بودن

اسم مستعار

کلی گفتیم و خندیدیم و خوش گذشت...بعدش شب که هی منو میخاست برسونه خونه بارون میومد...یهوگفت من برم دستشویی کنم بیام ، چند لحظه بعد دیدم با یه شاخه گل نرگس کنار پنجرم زیر بارونوایستاده...دنیارو بهم دادن

سوار شد و بغلش کردم...گفت:دیدم بچه ها سوپرایز کردن دوستتو ، حدس زدم دلت میخاد سوپرایز شی...الان در دسترس ترین سوپرایز گل بود...اخرین دسته ای که اقاهه سر چهارراه داشت بود یواشکی خریدم و اوردمش واسه تو


هی عزیزم عاشقتم