عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی
عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی

ملاقات با اعضای خانواده هی در خونه عروس خانوم

خیلی یهویی دعوت شدم تولد دخدرعموی هی که هم سن خودمه و تازه ازدواج کرده...عقد کردن و رفتن سر خونه  زندگی ولی هنوز معلوم نیست جشنی بگیرن یا سفر برن...سرراه من و هی و مهرم (خواهر هی)سوا دوتا کادوی دکوری براش خریدیم...البته تو انتخاب کادو ، مهر تقریبا اون چیزی که به نظرش به درد دخترعمو میخورد رو از طرف ما انتخاب کرد و من خیلی سلیقم نبود ... اما حرفی هم نزدم ولی دوس داشتم مهر نظرش رو میداد ولی  درنهایت خودم کادو رو انتخاب میکردم ....خونه عروس خانوم خیلی قشنگ وبزرگ بود... جهیزیه و چیدمانش ارامش بخش و اسپورت بود .... خونش هم یه کوچیکه با خونه مامانش فاصله داشت...خلاصه از در که وارد شدیم یه عالمه دختر خانوم قرطی دیدیم و همه من رو تقریبا میشناختن ولی من نمیشنخاتم بعضیارو....عمع هیهم سن و سالای خودمه...دختر خوش برخورد و مهربون...دختر  عمو کوچیکه هم دوسال ازم کوچیکتر بود و خیلی کول بود...عروس خانومم خیلی دختر خونگرمی بود و پسرعمویهی هم همسن برادرمه....یه رنج سنی جوون و خودمونی و خونگرم وباحال ازشون خیلی انرزی مثبت گرفتم...شب خوبی بود و اخر شبم هی منو رسوند خونه و خودش رفت خونه خاله ش

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.