عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی
عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی

این روزها

داریم میریم تو تابستون 95....هفته ای که گذشت کل پنج شنبه و جمعه ش خونه زوج اکیپ بودیم با بچه ها و شب پیششون بودیم  همون شبم دعوت شدیم باهاشون به یه تولد سورپرایزی....ما چهارتا دخدر بازمانده یه اکیپ ده نفره بودیم که از دانشگاه فقط ماها باهم موندیم و خواهیم موند و یکی مون عروسی کرده با یکی از دوستان دانشگاهی واسه همین خیلی باهم راحتیم و خیلی باهم خوبیم...جای هی خیلی تو کل مهمونی و تولد سورپرایزی خالی بود....هی اینروزا حالت تهوع داره و بی اشتهاتر شده اما خب این روند طبیعی درمانه....این تعطیلات خودمون شام پختیم و ناهار و کلی دورهم کیف کردیم....حرف از خرید یه ماشین شده که من با وجود استرس سوار شدن و ترسیدن از سوار شدنش تو شیب زیاد کوچمون اما به شدت دلم میخاد داشته باشمش یه باشگاه پیدا کردم که فقط برای شکم پهلو یا اصطلاحا ابز گزینه خوبیه برام و برای منی که از رونای پر و باسنم راضیم و از پهلو شکم رنج میبرم خوبه...باشگاه ویوا  اینجا دوره میکس ابز و تی ار ایکس رومیتونم شروع کنم و این تابستون یه حرکت مثبت بزنم در جهت همین مای آیدیال بادی

خودم میدونم بهونه گیر شدم و بدجوری بهونه هی رو دارم ...یه جوره دیوونه کننده ای دلم تنگ شده!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.