عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی

این پنج شنبه و جمعه

امروز بهترین قسمت صب این بود که وقتی  پاشدم بابام کنارم بود...قبل از اینکه بابا کارش از تهران دور شه اکثر صبا ماساژم میداد یا بیدارم میکرد...امروزم با ماساژ بابا روز خیلی خوبیهکل پنج شنبه و جمعه به اسباب کشی گذشت برای مامانی البته پنج شنبه میخاستم با هی برم بیرون که هی هرکول رو که دیگه نداره و ماشین باباش هم نبود...قرار شد احتمالن دوشنبه بریم بیرون....دلم هوس موزه و جاهای تاریخی کرده....راستی چهارشنبه ای از شهر کتاب یه سی دی موزیک گرفتم ....ترکیب موزیک فلوت و گیتاره.....و حسش فوق العادس...اثر رومانوپوچی....بعد وقتی از خونه مامانی اسباب کشی میکردیم یه دنیا خاطره تو خونش جاموند....این خونه خاطره بله برون و خواستگاری خاله توش بود....خلاصه که خونه جدید مامانی یه تراس فوق العادددددده داره رو به سبزه و درختا  که عاشقشم...دیگه چی بگم  براتون؟
یه حس عجیب و خاصی دارم!دقیقا نمیدونم باید بگم چه حسی....حس خوبیه....دلم یه چیزی میخاد!نمیفهمم چیه هنوز...اما هرچیه مربوط به نزدیک شدن به پاییز محبوب فصلهاست ..... شهریور ماه عزیزم و بعد مهر نازنیندلم بارون میخاد خیلی....
هی میگفت مامان گفته شی باید بیاد خونمون میخام واسش فسنجون درس بکنم....بگو کی میاد؟بهش بگو
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.