امروز سومین روزه شهریوره ، تابستون داره تموم میشه ... یه خبر بد که یکی از اقوام عزیزمون که تصادف کرده بود برحمت خدا رفت و خیلی نارحت بازمانده هاشم...دیشب هم بابای خودم تصادف کرد اما خدا رحم کرد و فقط ماشین به مشکل خورد...بعد اینکه دوشنبه هی اومد دنبالم و رفتیم موزه کاخ سعد اباد...لای اون همه سرسبزی تو دل کوهستان...صدای اب و پرنده ها بوی برگ درختا فوق العاده بود

ما از موزه لباس های سلطنتی و کاخ سبز و اشپزخانه دیدن کردیم و واقعا هردومون لذت بردیم و کلیم پیاده روی کردیم....بعد از اونجا هم رفتیم خونه دوست مهر که مهر رو برداریم و شامم اونجا بودیم و دور هم بودیم...هی نگران ابروهاشه که ریخته یکم ولی من بهش این اطمینان رو دادم که بزودی اوکی میشه....خداروشکر...هی عزیزم ایشالله خدا زووووود حالت رو مثل روز اول سالم کنه

تا محرم هم چهل روز مونده و توصیه میکنم اگه حاجتی دارین تو این 40 روز زیارت عاشورا بخونین...
هی اینا مبلمانای خونشون رو دارن نو میکنن و هی میگه مامانم به همه میگه میخام عروس بیارم ، دارم خونم رو خوشگلتر میکنم
