عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی

ختم و سفر یک روزه

اون فامیلمون که فوت شد ما امروز رفتیم یه روزه شهرستان برای ختمش....روز قبلش  با خالخه اینا اومدم خونشون و هی و پسرخالش اومدن دنبالم که برم شال مشکی بخرم برای مجلس فردا...هی منو مستقیم اورد عظیمیه یه مرکز خرید و شالای خیلی خوشگلی داشت و مهر بهش گفته بود ببرش اونجا....یه شال خریدم و با پسرخاله و هی رفتیم نشستیم تو بلوار تو عظیمیه بستنی خوردیم و کلی حرف زدیم....یکمی چرخیدیم  و بعد هی منو رسوند خونه خاله بازم...هی میگه کاش خونه هامون نزدیک بود....راس میگه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.