عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی
عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی

سفرنامه


شبی که رسیدیم چون توراهش آش خورده بودیم ، کسی چیزی نخورد دیگه...اولش من و یه زوج و هی اومدیم و فرداش قرار بود زوج بعدی بیان....تا رسدیم یکم ویلارو سروسامون دادیم و یکمی دورهم نشستیم بعد یکمی درینک کردیم  و هی نخورد...بعدش چشامون بخاطر خستگی سنگین شد...هی جامو تو اتاق طبقه بالایی انداخته بود و وقتی کنارش خوابیدم دنیای ارامش به وجودم تزریق شد...تو تاریکی و سکوت شب انقدر خسته بودم که بعد از یکمی حرف خوابمون برد....هیچ دختری به اندازه من خوشبخت نیست...چون هیچ کسی مثل هی وجود نداره...یه جوری از خواب بیدارم میکنه که ....وای فوق العادس...با نوک انگشتاش همه صورتمو لمس میکنه...اروم اروم که پلاکام تکون میخوره بوسم میکنه و من خیلی حس خوبی میگیرم از این مدل بیدار شدن...توجامون زود پاشده بودیم و حرف میزدیم و بعدش بازم خوابمون برد...برای ناهار رفته بودیم بازار محلی وماهی خریده بودیم و یه ماهی کباب خیلی خوشمزه خوردیم و بعدش بازم درینک و حرف...ویلای هی اینا یه جای دنجی داره که جون میده واسه اینجورچیزا...کلی درینک کردیم و با یه حال خوش و سبک قدم زنان پیش بسوی دریا...بعدش که رسیدیم ویلا خیلی دیروقت بود اما نشستیم دور هم تا زوج بعدی رسیدن...به محض اینکه رسیدن بارون سیل اسا یه جوری شروع شد که وسط پانتومیم برقای کل شهرک رفت و ما دخدرا کلی ترسیدیم و دیگه همه تو حال خوابیدیم و صبم باز باصدای بارون شدید پاشدیم...دیگه بارون حبسمون کرده بود تو ویلا تقریبا و توویلا کلی کباب خوردیم و من دیگه درینکیگ نکردم و اسموکینگم که تا الان زیاد نبوده اما تصمیم گرفتم خیلی کمترش کنم از اونیم که بود بخاطر سلامتی ...این چن روز کنار هی برام حسش فوق العااااده بود واقعادوس نداشتم تموم شده و جدا شیم اما خب زندگی برگشت به حالت عادی...



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.