عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی
عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی

این روزا که میاد و میره زودتر از ساعت 7 بعدازظهر نمیرسم خونه...یعنی  از 7 صبح که از خونه میرم بیرون فقط تو راهم و کار و توراه...انقدر خسته میرسم خونه که میفتم روی کاناپه و یکم با هی مسج بازی میکنم...یکم شام میخورم اگه اشتها باشه ،  ولی حتما کتاب می خونم و اگه خستگی بذاره دوش میگیرم و بعد تو جام تا ساعت 12 یا بیشتر کتاب میخونم و موزیک گوش میدم و گوشی بازی (از نوع سرچ عکس در پینترست یا اینست.ا)و بعد میخابم...روزایی که دفتر قدیمم خیلی خسته تر میشم اما دفتر جدیدهم استرسای خاص خودش رو داره ، اما محیط کار جدید چندتا اقای نزدیک به سن خودم همکارم هستن و چندتا خانم که باز ساعت کاریمون بهتر میگذره...رییس این دفتر جدید خیلی اپدیته و موزیکای جدید رو همیشه بهمون میده و باهامون رابطه دوستانه ای داره و فضای شرکت مثل یه شرکت هدف دار و دوستانس....درمورد فیلما و ویدیو ها و اتفاقای مهم دنیای هنر حرف میزنیم و این برام شیرینتره... گاهی اوقات که جلسه باشه من با رییس با لندرورِ بامزش که ارم شرکت خورده  میریم و از نزدیک با مدیر شرکتای بزرگ حرف میزنیم و قصد رییس اینه که منو با فضا اشنا کنه...تقریبا همه روزام شبیه به همدیگس... یکمی خسته ام روحی...و چندتا استرس گنده اذیتم میکنه! تازگیا متوجه شدم که یه خواستگار با شرایطی که رد کردنش تقریبا امکان پذیر نیست سرو کله ش پیدا شده ! شرایطش خوبه و همه گزینه های مورد علاقه خانوادم رو داره اما پدر بهشون گفته سال اینده الان قصد نداره اما درنهایت علت این حرف بابا یک چیزه اونم اینکه به مامان گفته"الویت با پسریه که شی دوس داره و میخاد بیاد ، اول اون بیاد اگه شرایطش اوکی باشه اون الویت داره اما اگه شرایطش مناسب نباشه شی باید منطقی همه چیز رو فراموش کنه و با کسی که مناسب هست ازدواج کنه"(مناسب بودن از نظر بابا ، سلامت اخلاقی  و جسمی هی و خانوادش...منش و خلق و خوی هی مخصوصا مدل خرج کردن و صادق بودنش و صبر و مهربان بودنش و بعد شرایط مالی نسبی خوب مثل داشتن کار ثابت و درامد خوب  هست و نگرانی هایی که یه پدر برای دخترش داره و به همه اینا گزینش مامان دقیق و سختگیرم  رو هم باید اضافه کنم )حالا تمام نگرانی من خلاصه شده تو این قضیه...اینکه هی روزی که میاد با خانوادش ، خونه و هزینه های عروسی رو داره امادرمورد کارش مطمئن نیستم  وهی الان به شدت دنبال یه کار مطئن و ثابت هست و یکیم مسئله عمل هی که نمیدونم باید چی بگیم و اصن چقدر بگیم یا چطور؟!....این دوتا عمده استرس روزام شده و از طرفی هم این روزمرگی ها و کمبود حضور هی و نبودنش...همش من رو تبدیل کرده به یه دخدر پر از استرس و سنگین و کلافه!!!

دلم میخاست این روزا وقت بیشتری نسبت به سال های قبل با هی میگذروندیم... اما بازم محقق نشده اما همیشه دلم میخاست توی روزای دوستی دیوونه بازی و تفریحای زیادی داشته باشم چون مطمئنم هرچی رابطه به سمت جدی تر میره دردسراش و خستهگیاش و دوندگیاش بیشتر میشه از قبلش تا چند سال بعد از ازدواج که تاحدودی اوضاع استیبل بشه و بعد ارومتر زندگی کنن زوجا ، جایی برای خیلی  دیوونه بازیای دوستی توش نمیمونه!



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.