عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی
عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی

روز خواستگاریم

بعد ازچهار سال و یک ماه و دو هفته و دو روز ، امروز پنج شنبه  ، مرد مهربونم با یه سبد گل خوشگل پا گذاشت به خونمون...من یه کت شلوار سرمه ای پوشیدم و ارایش خیلی ملایم ، هی هم یه کت تک سرمه ای و بلوز سفید و کراوات داشت و شلوار سرمه ای..همه چیز رو برای پذیرایی اماده کردیم و مهمونای عزیزم پا به خونمون گذاشتن...مجلس خیلی گرم و صمیمی برگزار شد و بابای  من و بابای هی یه دل نه صد دل عاشق هم شدنهی در مورد عملش و تحصیلات و کارش توضیحاتی داد و پدرشم در مورد اصلیت و کار خودش و... اما سوالای اصلی بابا موکول ش به روزی که هی رو تو یه جلسه خصوصی ببینه... در کما ل تسلط برای مهومونا شربت و شیرینی تعارف کردم و میوه  گذاشتم...از مامان برای سر زدن به چایی خاستم بیاد و خودم یاز شیرینی و چایی هم تعرف کردم و میوه هم چون ظرفش سنگین بود برای هرکس تو یه بشقاب جداگانه از همه نوع گذاشتم....خواستگاری تقریبا ساعت شیش و نیم شروع شد و تا هشت و نیم ادامه داشت ...بعد از رفتن مهمونا خانواده من اعلام کردن از خانواده هی خوششون اومده به صورت کلی اما نیاز به رفت و امد هست  اما استرس وحشتناک من و هی از بین رفت ...جالب اینجاس مارو نفرستادن تو اتاق دوتایی حرف بزنیم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.