عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی
عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی

اولین شامِ رسمی گروهی ما در پایتخت!

فراموش کردنی نیست هیچ لحظه ای با این گروه...تو سفره خونه شلوغ میکردیم و از سرو کله هم بالا میرفتیم و من حواسم به"هی"نبود...داشتم با دوستاش شلوغ بازی میکردم...بعدم موقع شام تو رستوران همیشگی مون صندلی روبروی من رو انتخاب کرد...اونجا دیگه حواسم بهش بود...در نوشابم رو باز کرد...وقت خداحافظی هم "سان"گفت که "هی"از من خواسته بهت بگم که دوس داره باهات دوست شه...امشب بهش مسج بده!بهش بفهمون که تو هم میخای...و منم پیش خودم گفتم تا زمانیکه خودش شروع نکنه من کاری نخاهم کرد...ابدا...