عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی
عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی

سفر پایتخت به دیار علم اون هم یه شب بارونی با "هی"

چند دقیقه ای زیر نم نم بارون منتظرش موندم تا بیاد دنبالم...از دور دیدمش...موهاشو کوتاه کرده بود و همون تیپ اسپورتش رو زده بود که تُخس ترش میکنه...رسیدیم بهم...وسایلم رو ازم گرفت...کل راه رو تا مقصد سه تایی با دوستش"میم"حرف زدیم...هنوز نمیتونم قبولش کنم!نه که نخام...دلم عادت نداره...دلی که این همه سال تنها بوده...وقتی یه نگاه عمیق میبینه سرشو میندازه پایین...هول نمیشم اما تو این موارد زیادی خجالتیم...زمان میبره تا بتونم با "هی"ارتباط برقرارا کنم...