عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی
عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی

یه سه شنبه که با همه سه شنبه ها فرق داشت!

یه سه شنبه...یه سه شنبه که با همه سه شنبه ها فرق داشت...نامه رو دادم به"هی"...دردودلای همه اون طوفان بود...اون طوفانی که چند ماه ما رو از هم بی خبر گذاشت....اصلا علت اون طوفان ناگفته های من بود...همه خواسته های من تو اون نامه بود..."هی"ورق میزد و میخوند و هر ازگاهی یه حرفی ام میزد...حس میکردم داره فکر میکنه...داشت از دریچه ذهنِ خودش همه چیز رو می دید و با نگاه و نظرای من مقایسه میکرد!حس میکردم یه جاهایی تعجب میکرد و یه جاهایی خوشحال میشد و یه جاهاییم بهش فشار میومد!ما با هم کنار اومدیم و"هی" بهم قول داد که دیگه اون اتفاقات تکرار نشه و از منم فقط یه چیز خواست و منم خودم قبولش کردم...من میدونم"هی"اونقدر مرد هست که سرِ قولش بمونه و مثل خیلیا که تا میفهمن همه چیز تموم شد و میفهمن طرف دوسشون داره  میزنن زیر قولشون و سواستفاده میکنن نیست!سه شنبه...اولین شب بیادموندنی ما...کنار هم!

اولین تانگوی عمرم با "هی"!

صدای "هی"میپیچه تو گوشم..."تو کادوی تولدمی شی!"...داریم میرقصیم!خُب قلبا خوشحال میشم اما کافی نیست!وقتی برام غذا میکشه لبخند میشینه رو لبام...بعد از این همه وقت دوباره مثل سابق با هم هستیم اما هیچ حرفی نزدیم...انگار من برای اون فرق دارم اما اون هنوز جایگاهش واسم معلوم نکرده...!چون میزبانِ درکش میکنم و ازشم انتظاری ندارم...!اولین تانگوی عمرم رو با "هی"رقصیدم...نمیدونستم باید تانگو برقصیم...ریتم اهنگ عوض شد و اهنگ نواخته شد...تانگو با "هی"!

فقط یه جا از ته دل نارحت شدم...وقتی که داشت با اون دختر موقرمز که نمیشناختمش میرقصید!اون شب با خیلیا رقصید...منم همینطور...اما احساس کردم با این دختر صمیمی بود!

صورت کتابی

"هی" جان تو "اف.بی"بهم رکوئست داد!