یه سری حرفا بود که هیچ وقت فرصت نشد به "هی"بزنم و حالم بده که چرا یه سری نگفته موند رو دلم و همه رو نوشتم تا روزی اگر شد بهش بدم...نامه های ریز ریزی که این مدت نوشته بودم رو جم کردم تو یه نامه بلند بالا...اما تصور نمیکنم بتونم بدم بهش چون همه چیز تموم شده و سی دی ها دستم مونده فقط...که اونم اگر ببینمش بهش خواهم داد!من و "هی"انقدر کم باهم بودیم و کم دیدمش که نتونستم باهاش دردودل کنم...بعضی وقتا فکر میکنم "هی"به من دروغ گفت و دوسم نداشت...چون اگر دوسم داشت به این راحتی از دستم نمیداد...از طرفی هم فکر میکنم که شاید این مسئله براش انقدر مهم بوده که دوس داره طرف مقابلش اینطوری باشه و من فاقد این ویژگی بودم!من از "هی"یه ازادی معقول و منطقی میخاستم...چیز زیادی نمیخاستم...من فضای شخصی خودم رو میخاستم...تو یه رابطه بدترین چیز اینکه دختر و پسر تو هم ذوب شن و خودشون و خواسته هاشون و چیزای مورد علاقه منطقی شون رو که به رابطه لطمه نمیزنه مثل بیرون رفتن همراه با دوستای خودشون...کلاسای مورد علاقه و تفریحاتشون و کلا فضای شخصی شون رو بخاطر اینکه طرف مقابل دوست نداره کنار بگذارن!مثلا دختر به پسر بگه با این دوستت نگرد...تا این ساعت اینجا نباش...اینجا نرو...از من اجازه بگیر ویا پسر هم همینطور!بعد بحث اعتماد پیش میاد...با خودت فک میکنی نکُنه طرف بدبین باشه؟!بدبینی یکی از ویژگی های بد تو یه رابطس...ریشه ی رابطه رو میسوزونه...و من دختر ها و پسراهایی رو دیدم که تو رابطه انقدر ذوب شدن و یکی شدن که دیگه همه چیز از شور بدر شده...دختری که بی اجازه نمیتونه از خونه بیرون بره اما پسر نیازی به اجازه نداره...دختری که نمیتونه تنها خرید کنه....نمیتونه با دوستاش خوش بگذرونه و مسافرت های دخترونه بره...و جامعه ما پر شده از زنایی که افسرده شدن و یه جورایی زندانیِ و قربانی این خصلت مردها شدن...مردهایی که میگن "دوستت دارم عزیزم"اما به این فک نمیکنن که بخشی از دوستت دارم این هست که به طرفت احترام بذاری...برای فکراش...سلیقه هاش...اگه نمیتونی هم پاش باشی حداقل سد راهش نشی...دخترایی که نمیتونن کار کنندو تو جامعه باشن...دخترایی که حق ادامه تحصیل ندارن...دختر هایی که حق انتخاب رنگ و لباس و هیچ چیزی رو ندارند...این دخترا قراره روزی مادر بشن...و این مادر که مثل عروسک میمونه میخاد چه چیزی به بچه ش یاد بده؟یکی از شرط های بابای من برای مر اینده زندگیم این هست که اجازه کار داشته باشم...بابای من همیشه میگه دخترم مردی رو انتخاب کن که بال پروازت باشه...رفیقت باشه...از پیشرفت تو لذت ببره...تشویقت کنه تو کارها و اتفاقاتی که برات خوبه....اگر خودش نمیتونه همراهیت کنه به جاش تشویقت کنه که به جای اینکه در نبودش زانوی غم بغل کنی بری یه رستوران و یه غذای خوب واسه خودت سفارش بدی...یه مهمونی بری و کنار دوستات لذت ببری...و اونجاس که تو دیگه خودتی که دوست نداری تنها بری...میگی رستوران بی اون اصلا خوش نمیگذره...درواقع خودت به این نتیجه میرسی...من زیر باراجازه گرفتن و محدودیت واین چیزها نرفتم و نمیرم چون تو زندگی ادم اگر خودش رو دوست داشته باشه و به خودش احترام بذاره میتونه بقیه رو هم دوست داشته باشه...اگه من مطیع "هی"میشدم و هرجا اون اجازه میداد میرفتم و هر جا اجازه نمیداد نمیرفتم میشدم یه عروسک بی اختیار...که با میل و اراده "هی"تکون میخوره...من شخصیت و علایق خودم رو دارم و اگر قرار باشه عوض شم دوس دارم با اراده شخصی و علاقه خودم عوض شم...نه به اراده و خواسته یکی دیگه!"هی"میگفت من بهت اعتماد دارم اما به بقیه اعتماد ندارم...این حرف خیلی از مرداس...اما باید قبول کرد ادم یعنی اجتماع...خطر...خوبی و بدی...من نمیتونم بخاطر خطرات احتمالی و اینکه مبادا فلان اتفاق بیفته خودمو حبس کنم!من مراقب هستم...اینها همش شاید از یه دوس داشتن خیلی زیاد باشه اما من ترجیح میدم با مردی باشم که به من...سلایق...عقاید...شخصیت و افکارم احترام بذاره.چون من خودم اونقدر عاقل هستم که هر کاری رو نکنم...من تو رابطم با "هی"خیلی چیزا رو دوس داشتم جز این قضیه که واقعا اذیتم کرد و همش باعث استرسم بود...حالا که خوب فکر میکنم میبینم الان با اینکه دوس داشتم باشه امابه نفع خودم و خودشه که به خاطر این خصلتمون از هم دور باشیم...ضمن اینکه "هی"اگه دوسم داشت حتما برمیگشت اما گویا اینطور نیست!
امروز "هی" بخاطر کارش اصفهان بود و منم برنامم این بود که همراه "پ" برم هم یه سری به مغازه ها و پاساژها بزنم و هم برای تولد اخر هفته یه کادوی کوچولو بخرم...من به "هی" گفتم که دارم میرم و رفتم...اما مثل اینکه اینجا یه جورایی تهش بود!من کار خلافی نکردم...من خیانت نکردم...خلاف نکردم...ما می تونستیم با هم خوب باشیم...اما خودمون نخاستیم!هردومون...یه رابطه همیشه دوطرفس...طرفین انقدر غُد بودن و خودشون رو دوس داشتن که طرف مقابل رو نداشتن!
تموم شد...حداقل من اینطور فکر میکنم.