تو
دانشگاه اسکار ضبط شده ی با دستای "هی" رو دیدیم...کلی لذت بردم...بعدشم
کلی فیلم باحال ازش گرفتم...برگشتنی همراه "پ" و دوستش و "هی"بودیم و یه
دنیا خوراکی خوردیم و شیطونی...بعدم من امانتی"هی" که دستم مونده بود رو با
یه کاغذ کوچولو که روش نوشته بودم"د----"دادم بهش...کاغذ رو قایم کردم تا بعد ببینه...
هیچ
چز قشنگ تر از این نیست که "هی" و "شی" با وجودِ اینکه کنارهم نیستن اما
کنار هم"اسکار"ببینن و نظر بدن و وقتیم که"شی"نتونست کامل ببینه"هی"ضبطش
کرد تا فردا به"شی"نشونش بده...البته بهش نگفت که ضبط کرده و وقتیم"Adele"
داشت اهنگ"اسکای فال"رو میخوند کلی دلش رو سوزوند...ما تو دیدن فیلم همزمان
یه تجربه قبلیم داریم..."شهروند تبهکار"
اون روزی که من و "هی" از دانشگاه برگشتیم
و دستای من رو تو دستاش گرفت دستام سرد بود...وقتی جدا شدیم گرمای دستش رو
تا ساعتها حس میکردم!وقتی از هم جدا شدیم بهم مسج زد:"بهت مسج دادم که فک
نکنی تنهایی...من باهاتم."همین مسج خنده رو لبام نشوند...
"هی"بخاطر
شرایط کارش چند روزی نبود و من و "پ"برای کارای دانشگاهی همراه دوستای
"هی" باهم بودیم و شب رو همگی خونه ما گذروندیم...نبود چون حسابی مشغول کار
بود...