عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی
عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی

شب بارونی...من و هی!

"شی"دختری نیست که زود عاشق بشه و کور...اتفاقا انقدر ریزبینِ و همه چیز رو میبینه که از اون طرف غش کرده...من هر چقدر هم که از یکی خوشم بیاد اما...تمام خوبی و بدی هاش رو میبینم...من هنوز عاشق"هی"نشدم اما احساس میکنم با ادما و پسرای اطرافم متفاوته...میتونم روش حساب کنم...امروز همراه با "هی" و دوستامون بیرون بودیم و کل خوش گذروندیم...زیر بارون بی چتر دویدیم...وقتی کنار رستوران منتظر نوبتمون بودیم تنها ادمی بود که حواسش بود که سرما نخوریم و سردمون نشه و پیشنهاد داد خانوما تو ماشین بشینن...وقتی دوتایی تو ماشینش"گیتار کولی"گوش دادیم و برام از خونه رویاییم گفت...وقت برگشتنی همراه"میم"دوستش اهنگ خوندیم...

شب مهتابی...

اون شب با "هی" و بقیه دوستامون  دعوت بودیم...اهنگی که برام گذاشت...دستمو که گرفت...کُتی که بخاطر سرما روی دوشم انداخت...اسمون اون شب...حرفا و کاراش...اینکه هر دومون از اتو کشیدن بیزاریم...و کلی حرف و خاطره دیگه!

وقتی عقربه ها از دوازده گذشتن!

وقتی عقربه های ساعت از دوازده گذشت...سوم بهمن تموم شد...

من به "هی" گفتم:اره

ما چراغ هارو خاموش کردیم!

بعد از امتحانش همگی تو کتابخونه دور هم نشستیم...خودمون  بودیم چون موقع امتحانا خلوته...وقتی خواستم برم اب بخرم همراهم اومد و برگشتنی دور از جمع جلوی کتابخونه شروع کرد...یه سری حرفا زد اما من هیچ جمع بندی نداشتم تا حرف بزنم...و چون دختر دقیقی هستم چیز خاصی نگفتم تا به وقتش ...اما یادمه بهش گفتم:"من تابحال با کسی نبودم!"و خودشم اینو حدس زد...بهش گفتم روی حرفات فکر خواهم کرد...اون عصر با اون هوای تاریک وسرد من و دوستامون راهی بیرون دانشگاه شدیم...اما قبلش چراغ های ساختمون دانشگاه رو خاموش کردیم:)