عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی
عاشقانه بی پایان ما

عاشقانه بی پایان ما

از لحظه های هی و شی

من دنبال رابطه الکی نبودم و نیستم!

از وقتی همه چیز با "هی" تموم شده پیشنهادای رسمی و غیررسمی زیادی داشتم...از پسری که از سال اول دانشگاه دنبالم بود تا خواستگاری که معرفش فامیلای مامان و بابا بودن...اصرار بابا و مامان که"حداقل یه بار باهاش برو بیرون...ما اجباری نمیکنیم!میگیم فقط برو ببین"اینا بدجوری رو مخمه!از زندگی متاهلی میترسم...مسولیتی داره!اسون نیست...از طرفی از ازدواج دیر هم بذم میاد...اگر هم با "هی" بودم رابطم هدف داشت...من دنبال یه دوستی الکی نیستم...!

صورت کتابی

"هی" جان تو "اف.بی"بهم رکوئست داد!

برمیگرده!

تو محوطه که دیدمش همراه "سان"رفتیم جلو تا با هم سلام علیک کنیم...خوب برخورد کردیم و خیلی عادی...هردو...هم"هی"...هم"شی"...انگار نه انگار چیزی شده...لبخند زد...داشت از کارای اداری دانشگاهی میگفت...زیاد باهاش هم صحبت نشدیم و من بیشتر گوش میدادم مگر اینکه مستقیما مخاطب بودم...یه جا هم اومد کنارم نشست ! حسم بهم میگه"هی"بسیار تخس تر شده!برمیگرده...

درکه بیاد "هی"

امروز با بچه ها درکه بودیم...صدای اب دیوونه کننده و قشنگ بود...کنار اب یاد "هی"افتادم!نمیدونم چرا ؟ اتفاقا یه گروه اومدن روبروی تخت ما نشستن که بچه ها بیاد گروه خودمون افتادن!