-
جمعه تنها در شهر(دریاچه و کافه با دوستان)
جمعه 9 بهمن 1394 14:21
-
فی المدت المعلوم و فرحزاد با دوستان
پنجشنبه 8 بهمن 1394 14:21
-
تحویل کلید و اسباب کشی
سهشنبه 6 بهمن 1394 10:56
خب دیروز دوشنبه 5 بهمن کارای نهایی تحویل کلید رو انجام دادیم و رفتیم خونه رو دیدیم ، خونه جدیدی که خریدیم بازم نوک قلس اب و هوای خووووب و عالی در ارتفاعات تهران...یه خونه بزرگ و پرنور و دلباز تو طیقه چهارم یه اپارتمان 4 طبقه و کم واحد...با یه حیاط نقلی و باصفا پر از پیچک...محله ساکتیه....این خونه دوخواب داره و با توجه...
-
جمعه با مهر و هی
جمعه 2 بهمن 1394 09:13
جمعه ای هی قرار بود با مهر بیاد ما مهر رو برسونیم خونه دوستش و خودمون بریم بیرون اما وقتی رسیدن پیشم فهمیدیم دوست مهر نیست...مامان مهر برام با کبابی خوشمزه فرستاده بود وسه تایی خوردیم و گفتیم و خندیدیم...رفتیم پارک و بعدشم شام رفتیم ترنج ستارخان و کلی تو لوسر فروشی هارو گشتیم اخه مهر میخاد واسه دخترعموش یه کادویی بخره...
-
سینما و سوپرایز
دوشنبه 28 دی 1394 23:14
یکشنبه که به هی گفتم هوس سینما کردم گفت فردا میام بعد از کار میبرمت...دوشنبه ای دم غروب زنگ زد گفت نمیرسم بیام و اینا من گفتم عیب نداره برو کاراتو کن که خندید و گفت جلوی درم بیااااااا....ذوق زده شدم اماده شدم و جفتی رفتیم کروش فیلم شکاف....واسم یه نوشیدنی استوایی خریده بود کلی حال کردمم باهاش از فیلم شکاف خوشمون...
-
سفر دو روزه
جمعه 25 دی 1394 23:56
همراه هی و دوستاش رفتیم روزبار ویلای دوستش ... خیلی خوش گذشت ...کلی گفتیم خندیدم و خوردیم....تصور اینکه دو روز با هی بودم برام فوق العاده بود...ظهر جمعه که منو میرسوند خونمون بغضم گرفته بود و دلم واسش تنگ بود دوشب خیلی قشنگ کنارهم بودیم و سی ویکمین ماهمون رو باهم سپری کردیم الهی شکر
-
سورپرایز گروهی
جمعه 18 دی 1394 23:00
با دوستای قدیمی هماهنگ کردیم هرماه تولد هر کی بود دسته جمعی سوپرایز کنیم...ایندفعه نفر اول عروسک بود که با دوس پسرش هماهنگ کردیم اوردش یه کافه و ماهم یهو ظاهر شدیم جلوش و کلی حال کرد همگی واسش یه عطر خریدیم و کیک...هی و دوس پسر عروسک و ادوارد شوهر امو هم بودن اسم مستعار کلی گفتیم و خندیدیم و خوش گذشت...بعدش شب که هی...
-
این جمعه و سالم ترین کله دنیا
شنبه 12 دی 1394 10:06
روز چهارشنبه ای خیلی دوس داشتم هی بیاد پیشم ولی نشد و روز پنج شنبه هم مهمون داشتیم و جمعه از ظهر تا شبش با هی بودیم،خیلی خوب بود و کلی میرداماد بودیم و دستپخت کتلتی مامان هی رو خوردم که عالی بود و عصرش رفتیم پاساژ ارگ و کلی چرخیدیم ،چقد چیز دیدم که دوس داشتم، کفش و کلاه و لباس و به به...با هی قرار گزاشتیم یه تیپ ست...
-
مسائل مالی
شنبه 5 دی 1394 10:38
طبق حرفامون و مشورتها ، از این به بعد قرار شده برای اینکه عادت کنیم تو زندگیمون نظم داشته باشیم و برنامه هی حقوقهاش رو به من بده تا یه حساب جداگانه جمعشون کنم و به اندازه بودجه مون از روش تو کارت هی بودجه یک ماهمون رو واریز کنم و اگه تموم شد مدیریت ما خوب نیوده و به پولی که در حال جمع شدنه دست نمیزنیم! خب هی هزینه...
-
کار جدید
شنبه 5 دی 1394 10:33
هی و دوستای عزیزش تصمیم دارن یه کار اشتراکی بزنن که هی میخاد تو این کار سرمیه بذاره و صب تا عصر سرکار اصلیش باشه و بعد ازظهرش بره سراین کار...این کار شکمیجاته...جمعه صب هی زنگ زد که داره همراه دوستاش میاد تهران که برن اون مغازه درمورد نماینگی اون مغازه تحقیق کنن و منم اماده باشم که منم ببرن با خودشون....منم تندی اماده...
-
سورپرایزها
پنجشنبه 3 دی 1394 21:00
روز چهارشنبه ای سرکار نرفتم و به پیشنهاد مامان رفتیم خرید ، تو مسیر بودیم هی هی مسج میداد کجایی؟کی میری خونه؟خلاصه اومدم رسیدم خونه و بابا داشت بساط جوجه ناهار اماده میکرد که هی زنگ زد یهو ، میخای بدونی چیه سورپرایزت!من با چشای گرد ....چی؟!گفت بیا پایین جلوی درم، از وقتی رفتی بیرون جلوی درم!!!من خشکم زد و بعد یهو شروع...
-
شب یلدا
سهشنبه 1 دی 1394 09:24
روز جمعه به پیشنهاد دوستای هی رفتیم خونه یکی از دوستاش و شیش تای بودیم ، دوستای هی بودن و دوس دختر یکیشون...کباب خوردیم و دبرنا بازی کردیم ، روز خوبی بود ، قبلشم تو راه تا خونه دوست هی اهنگ گوش دادیم و یه ابمیوه خوردیم...برگشتنیم با هی کلی حرف زدیم و من اورد رسوند خونه مامانی ....شب زنداییم از فرنگ برگشته بود و دور هم...
-
هفته مریضی
پنجشنبه 26 آذر 1394 11:32
از یکشنبه تا الان مریضم و تازه اومدم سرکار...حسابی سرما خوردم... چندتام موضوع دارم که بگم ولی حال ندارم....اصلی ترینش 31 امین ماهه من و هی هم شروع شده...بعد تولد مهر بود که هی میگه وقتی رفته بودن با مامانش کادو بخرن مامان هی به هی گفته که به نیت عروسم از مشهد یه سکه تمام خریدم که سر عقد بهش بدم بعد دیگه اینکه مریضی...
-
نذری و سیزلر و ربیع الاول
یکشنبه 22 آذر 1394 11:21
روز جمعه از ظهری با هی بودیم و ناهار رفتیم جاده چالوس یه کباب میکس عالی خوردیم و بعدشم رفتیم دنبال دوستش میم و تا شب دیروقت باهم بودیم...هی روز قبلش نذری داشتن و برام کلی غذا اورده بود و صبح که اومد به مامان گفتم هی نذری اورده و مهرم از مشهدی سوغات برام نبات و نقل اورده بود که مامان دید...مامانم براشون شله زرد داد...
-
آخرین اسباب کشی خونه پدری
سهشنبه 17 آذر 1394 11:35
از وقتی که میگن اسباب کشی داریم من کل زندگیم بهم ریخته...همه کارامو استوپ کردم که جابه جا شیم و بعد....وسایلم روی تخت مونده.....کرمها و داروهای پوستم تو جعبه س...کلا زندگی الان نا مشخصه و منتظرم جا به جاشیم تا بعد سر فرصت... امسال که میخایم جا به جا شیم دورریز زیاد دارم و تقریبا کلی از لباسامو میخام بدم بره.... کلی...
-
هرکول به من و هی پیوست♥
شنبه 14 آذر 1394 14:19
روز پنج شنبه از صب تا عصر با هی میرداماد بودیم و بعدشم رفتیم تیرازه گردی...برای هی سورپرایزینگ یه هارد اکسترنال خریده بود و میز ناهار چیده بودم ...براش ترشی مخصوص اسپانیایی اورده بودم...خلاصه پنج شنبه خیلی خوب بود با هی و اعضای خونه هم تهران نبودن...شب پنج شنبه ای که داشتیم برمیگشتیم خونه متوجه شدیم بابای هی ماشین هی...
-
سر فصل خبرها
شنبه 7 آذر 1394 10:14
ممکنه که همونطور که گفتم محل زندگی ما به کرج منتقل بشه و من و هی هم محله ای بشیم و این اتفاق خیلی از مسیرای زندگی من رو تغییر میده و هرچی مصلحت باشه پیش میاد.... نمیدونم خونه ای که میخایم بخریم اونجا اوکی میشه یا تهران و باید منتظر باشیم اما هر چی هست مصلحتمونه و هر چی پیش اید خوش اید اینروزا انقد مطلب و اتفاق بوده...
-
یه جمعه عالی
شنبه 7 آذر 1394 09:51
دیروز با هی از ظهر فتیم میرداماد....کلی حرف زدیم و کلی دردودل کردیم و به خودمون که اومدیم هوا تاریک بود و ساعت 6 بود ... جمع کردیم و اومدیم پیش بسوی گریل فود جو... اولش رفتیم پیاده روی تو پارک سپهر و نان سحر ، دوناتای خوشمزه خریدیم با نون و گاتا و خوردیمشون دوتا واسه خونه ها گرفتیم بعدم تو گریل فود یه ساندویچ و سالاد...
-
باهی و دی همیشگی
جمعه 29 آبان 1394 11:44
خب اولش رفتیم محله هی اینا و تا غروب شه باهم بودیم و بعدم رفتیم دی و کلی خوراکی خوشمزه خوردیم و برگشتیم ....از صبش خونه مهمون داشتیم و بعد از ظهرش هی اومد دنبالم... احتمال داره محل زندگیمون به نزدیک خونه هی اینا منتقل شه
-
گوشی خریدم
سهشنبه 26 آبان 1394 11:45
امروز گوشی عزیزم رو خریدم .... اپل سیکس و البته پولم به سیکس اس نرسید و یه اپل 64 گلد خریدم که خیلیییی دوسش دارم و چقدر کار باهاش لذت بخشه
-
بعد از باشگاه و هی
شنبه 23 آبان 1394 11:43
یهو بعد از باشگاه هی اومد دنبالم و خیلی کیف داد بهم...تند تند گرمم کرد و منو برد ستارخان یه استیک خوشمزه بخورم چون خیلی گرسنه بودم و بعدشم کل نامه هام رو براش خوندم و کلی باهم حرف زدیم
-
تولد سورپریزی نیلو و ماجراهاش
پنجشنبه 21 آبان 1394 11:42
واسه دوست دختر دوست هی تولد سورپرایزی تو خونه میلادینا گرفتیم شیش هفت نفری دورهم بودیم و بزن و برقص و شام و کیک و کادوس سورپرایزی دوس پسرش بهش
-
تجریش گردی و عیادت
شنبه 16 آبان 1394 09:00
دیروز هی اومد دنبالم و باهم رفتیم یه هات چاکلت تو لمیز خوردیم و کلی تو خیابون ولیعصر و پارک پیاده روز کردیم و حرف زدیم...هی از این گفت که چند شب قبل که با مامانش دوتایی خونه بودن ، باهاش دردودل کرده و مامانش از من و خانوادم پرسیده و اینکه به هی گفته برو خوب کار کن و ما هم بهت کمک میکنیم...گفته من مطمئنم بابات عاشق شی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 آبان 1394 11:55
-
دلم بدجوری گرفت ...
جمعه 8 آبان 1394 23:45
-
تصمیم مهم
چهارشنبه 6 آبان 1394 23:43
-
کار!
دوشنبه 4 آبان 1394 18:53
از کار کردن واقعا دیگه بدم میاد....اونم تو شرکتی که شیش ساله دارم توش کار میکنم....15 مهر امسال که گذشت من شیش ساله دارم کار میکنم....صب برو عصر بیا و این وسط کارای تکراری و روتین کن....استرسو نگرانی یا مجبور بودن....حس میکنم روحم داره زمخت میشه....من فقط به دلایلی تا پایان امسال تحمل میکنم و سال اینده اگه مشکلی پیش...
-
این تعطیلات محرم
یکشنبه 3 آبان 1394 11:14
روز چهارشنبه عصر من و هی رفتیم کوروش یکم خرید کنیم برای پاییز من یه مانتوی بافت خریدم و هی یه شلوار لی...قبلش رفتیم و حلوا و خرمای نذری دادم به یه ایستگاه صلواتی ، شامم همونجا تو کوروش خوردیم و برگشتیم...روز پنج شنبه و جمعه هی هیئت دوستش بود و روز شنبه اومد خونه خاله ش که ظهر عاشورا اونجا بود وبعدشم شام غریبان اومد...
-
دو سفر دل انگیز و از ارزوهای من
دوشنبه 27 مهر 1394 14:46
دوتا ارزوی سفری کوچیک دارم که دو سالی میشه واسش رویاها میبافم اینکه با هی دوتایی بریم و روزیکه اسممون تو شناسنامه هم باشه دلم میخاد تو فصل بارون و مه بریم هتل سبز بام رامسر...دو بار...یه بار به مدت دوشب بریم سوییت کاملیا فوق العادش و یه دوشب دیگه هم کلبه جنگلی دونفرش رو امتحان کنم وای عکساش دیونه کنندس....ارزش بیشتر...
-
موزه -خرید پاییزی - نذورات
یکشنبه 26 مهر 1394 10:04
هفته پیش من و هی رفته بودم موزه هنرهای معاصر و خیلی برامون تابلوها عجیب بود....دخدرعموی هی هنر میخونه و این هفته با استاداش دارن میرن اونجا و هی گفت ماهم میتونیم همراهشون بریم تا تفسیر استاد رو از تابلوها و نقاشی ها گوش بدیم....خیلی خوشحالم و کلی هیجان دارم میخام با هی بریم اخه عاشق اینجور چیزام میخام این هفته حلوا...